خداوندا ! با این دوری که من از تو احساس می کنم و این فاصله که من با تو ایجاد کرده ام ، تو چه قدر به من نزدیکی ؟ چه مهربان خدایی ! پس آنچه حجابی میان من و تو گشته است ، چیست ؟
فزاری از دعای پر فیض عرفه
سیزده ساله بود ، آنقدر گنده های جنگی عرب آ آن طرف بودند که غزوه دیده های این طرف هم جرات پیکار نداشتند . اما علی قصد داشت تا زودتر از سال 61 ، دلاورش را رو کند ، فرمان داد و او که نقاب صورتش مجال از چشم چرانان ربوده بود ، امان از نفس دشمن بریده ،دقایقی نگذشت که فرمان برگشت ، آخر هر چه باشد او را برای کربلا نگه داشته بود !
عقده ایی های صفین آنجا جمع شده بودند . هرچند در کوفه عهد کردند که با دو تن در نخواهند افتاد ، عباس بن علی و علی بن الحسین . اما او این بار هم ، همه را در حسرت پیکار خویش وانهاد . آخر این همه راه را آمده بود تا حرف امامش روی زمین نمانده باشد ، عباس هستی ، باش ! اینجا همه کاره ، ولی خداست ! او که بغض در گلو مانده ی خویش را نگه داشت تا در علقمه سر وا کرد ، در عین مجاهدت عالم بود و بصیر !
بغضی که تر کید ، نه از برای دست های نداشته و چشم های دریده و فرق تا زیر ابرو شکافته و حتی مشک به خیمه نرسیده بود ، بلکه برای این بود که مهمانی آمده بود و او توان از جای بر خواستنش را هم از دست داده بود ، نه دستی برای احترام و نه نایی برای سلام ! زمین که مشکی نبود ، چادری مشکی که خاکی هم بود حالا زیر سر پس ام البنین ، مادرانه جای گرفته بود و آن بغش یکباره در فضای دشت به یک جمله منتشر شد : برادر مرا دریاب !